بیوگرافی لیون اسکات کندی
نام:Leon S. kennedy
تاریخ تولد:1977
قد:178cm
وزن:70kg
گروه خون:A
Resident Evil 2
در سال 1998یک روز قبل از فاجعه راکون،لیان خواب میمونه و برای رفتن به شهر راکون که محل کار جدیدش اون جا بوده دیر میکنه.لباس کارش رو می پوشه و راه می یفته. وقتی که می رسه شب شده بوده و تمام مردم داخل شهر زامبی شده بودند و او بی خبر از همه چیز وارد شهر می شود(توی این قسمت کپکام یک اشتباه بزرگ داره اونم اینه که وقتی که لیان رسید شهر قرنطینه شده بوده و او نمیتونسته وارد شهر شده باشه)وقتی یک گروه زامبی رو که می خواستن به او حمله کنند را می بینه شکه می شود. بعد با کلر آشنا می شود. کمی بعد راهشون از هم جدا می شود و هر 2تصمیم میگیرند که بهR.P.Dبروند.لیان آنجا با ایدا آشنا می شود و یک بار وقتی که آنت بیرکین به ایدا شلیک میکنه جلوی گلوله میپره، یک بار هم وقتی یک تمساح بزرگ به او حمله کرده بوده تمساح را می کشد و وقتی که می خواستند با مترو به آزمایشگاه بروند بیرکین بازوی ایدا را زخمی میکند و لیان دنبال دارو می رود وقتی که دنبال دارو میگشت آنت به او می گوید که ایدا یک جاسوس است ولی لیان باور نمی کند در همان لحظه چند لوله ی فلزی روی سر آنت می افتد و او می میرد(خیلی مسخره است که اینهمه بین زامبی ها نمیری آخر سر چند تا لوله بیوفته رو سرت و بمیری)و نمونه G را از کنار او بر می دارد.وقتی دوباره ایدا را می بیند ایدا از او نمونه را می خواهد ولی لیان به او نمی دهد در همان حال آنت می آید و به ایدا شلیک می کند و ایدا می افتد پایین لیان هم نمونه Gرا پرت می کند پایین.بیرکین را با استفاده ازRPG که ایدا انداخته بود می کشد. آخر سر هم به همراه کلر و شری از راکون فرار می کنند. بعد از فرار هم کلر می خواست دنبال برادرش بگردد،تا وقتی که دولت شری را قبول کند لیان سرپرستی او را قبول می کند و به گروه ماموران دولتی می پیونده.
Operation Javier
در سال 2002 لیان به همراه جک کرازر به یک شهر در آمریکای جنوبی فرستاده می شوند تا یک مواد فروش به نام جوایر هیدالگو که آن شهر را زیر سلطه خود برده بود،بگیرند. وقتی به آن شهر می رسند،می بینند که تمام ساکنین شهر به T-virusمبتلا شده اند. وقتی که دنبال جوایر می گشتند دختری به نام منولا را پیدا می کنند که تنها باز مانده شهر بود که در اواخر بازی می فهمند او دختر جوایر و مبتلا به T-veronica virus است. آخر سر جوایر خود را به یک هیولا تبدیل می کند و لیان به همراه کرازر و منولا او را می کشند و با یک هلیکوپتر از آنجا می روند و منولا تحت حمایت دولت میشود و پس از مدتی به لیان گفته می شود که کرازر در یک تصادف مرده است.
Resident Evil 4
در سال 2004به لیان ماموریت داده می شود که اشلی، دختر رئیس جمهور را نجات دهد. او در یک روستا به نام روشن فکران واقع در اسپانیا بود. وقتی به آنجا رسید فهمید که مردم آن جا به نوعی انگل مبتلا شده اند(در اوایل بازی خودش و اشلی به آن انگل مبتلا می شوند ولی اواخر بازی راه درمانش را پیدا می کنند) در طول داستان چندین بار اشلی را پیدا می کند و دوباره او را می برند که در دفعات آخر بردنش او را به یک جزیره می برند.همکار قدیمی و دشمن جدید خود کرازر را می بیند و می فهمد که او اشلی را دزدیده و در دیدار بعدی او را می کشد.چند بار هم ایدا را می بیند و توسط او نجات پیدا می کند ولی هر2 احساسات خود را پنهان کرده و با هم خیلی خشک صحبت می کنند. آخر سر هم مثل دفعه ی قبل ایدا برای او یک RPGمی اندازد تا هیولای آخر یعنی مسوول تمام این اتفاقات عثمان سدلر را بکشدو نمونه آن انگل را از لیان می گیرد و قبل از رفتن دکمه ای را می زند که بمب زمانی ترکیدن جزیره را فعال می کند و به لیان کلید یک جت اسکی را می دهد.لیان و اشلی هم با آن از آنجا فرار می کنند وقتی که اشلی از لیان می پرسد که آن زن کی بود؟ لیان جواب می دهد: قسمتی از من که نمی توانم رهایش کنم.
Resident Evil: Degeneration
در سال 2005 در یک فاجعه دیگر این دفعه در یک فرودگاه و توسط شرکت ویل فارما دوباره کلر را می بیند و با او و چند باز مانده دیگر از آنجا فرار می کنند. در این میان با آنجلا میلر آشنا می شود و معلوم می شود نسبت به او هم احساساتی دارد.(فکر کنم از ایدا ناامید شده وگرنه ایدا خیلی از آنجلا بهتره)بعد لیان به همراه آنجلا توی کارخانه ویل فارما می روند و می بینند برادر آنجلا مبتلا به G-virus شده است با هزار بدبختی او را می کشند و از کارخانه فرار می کنند.
لیان در code :veronica با خبر دادن به کریس که کلر در خطر است، به کلر کمک می کند.
وقتی که مادر و پدرش کشته شدند تصمیم گرفت پلیس شود.
مثل پدرش هیچ وقت تحت هیچ شرایطی سیگار نمی کشد.